نـــیــان



این روزا هر طور که هست سرم رو به کار گرم می‌کنم.
هشت و نیم - نه صبح می‌زنم بیرون می‌رم سر کار، تقریبا هشت شب برمی‌گردم. تا یه استراحت کوچیک کنم و یه سریال ببینم نصفه شب شده و باید بخوابم.
اگه کار نباشه می‌شینم سر پروژه و خودم رو خوب مشغولش می‌کنم. البته اونم ددلاینش سه چهار روز دیگه‌س. باید یه سرگرمی جایگزین پیدا کنم. آها البته یادم به پروژه کارشناسی نبود! شاید فردا باز بشینم سر اون. یا بعد از ددلاین. هر وقت که کاری نداشتم. هر وقت دیدم فکرم داره باز راه خودش رو می‌ره! باید افسارش رو بگیرم دیگه.
برای هزارمین بار شکر می‌کنم که موضوع کارم رو خیلی دوس دارم :)) این بهم کلی انگیزه می‌ده که خوب کار کنم. دلم می‌خواد بعدا هم همین‌کار رو ادامه بدم. دیگه دولوپر شدن هم چیپه به نظرم! (البته فکر کنم همیشه بود)
کارم رو اونقدر دوس دارم که شبا که برمی‌گردم خونه، پتانسیل اینو دارم که بازم بیشتر در موردش بخونم. باید یه کورس جدید بردارم براش. چون سر کار معمولا سرم به کد زدن گرم می‌شه و حس می‌کنم یه سری بخشای تئوری که باید بدونم جا می‌مونه.
خوبه. خیلی خوبه. اونقدر کار سرم ریخته که می‌تونم افسار فکرام رو در دست بگیرم. اینجوری حس نظم بیشتری هم دارم. تنها مشکلش اینه که این روزا هم باز تموم می‌شه! هنوز هم می‌مونه همون آش و همون کاسه‌ی همیشگی.
دیشب یه دعوای خیلی خیلی کوچولو و خیلی خیلی کوتاه و خیلی خیلی مسخره (اصلا اونقدر کوچیک که نشه اسمش رو دعوا گذاشت! بهتره بگم بحث مثلا.) و یه آیه‌ی قرآن که همیشه اذیتم می‌کنه (سر اینکه من معتقدم مصداق این آیه‌م اما خدا مشخصا معتقد نیس هنوز هم که هنوزه :))‌ اگه نه که یه کاری می‌کرد. لااقل همون نتیجه‌ای که توی آیه گرفته رو می‌گرفت و تواب و رحیم می‌شد نسبت بهم) کافی بود برای اینکه گریه کنم. خیلی. البته واقعا آدم قبل خواب نباید گریه کنه. خیلی بده! :)) چون از صبح که پاشدم تا ظهر چشم درد بدی داشتم. هیچ کاری نمی‌تونستم بکنم که دیدن» بخواد. می‌خواستم بشینم کد بزنم برای پروژه اما نشد. مجبور شدم عصر شروعش کنم. اما به جاش خوابیدم و چشمام رو بستم و کتاب صوتی یک عاشقانه‌ی آرام» رو با صدای پیام دهکردی گوش کردم:


یاد، عین واقعه نیست؛ تخیل آن است یا وهم آن.
یاد، فریبمان می‌دهد. حتی عکس‌ها راست نمی‌گویند. حتی عکس‌ها.

در گذشته‌ها به دنبال آن لحظه‌های ناب گشتن، آشکارا به معنای آن است که آن لحظه‌ها اینک وجود ندارند.
آتشی که خاکستر شده، عزیز من، آتش نیست؛ حتی اگر داغ داغ باشد.

نگذاریم شعله بمیرد. فریب حرارت را نخوریم. اصل، رقص شعله‌هاست؛ نه گل‌های سرخی زیر قبای خاکستر.»


آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

رویای تو .. رویای من harajsup کافی نت حمید وبلاگ شخصی جلال ترابی دانلود مقاله تحقیق طرح توجیهی گزارش کارآموزی پروژه دانشجویی 09185953891 novinkhanesab اصول و دانش حسابداری love iranhotelinfo